آغوش گرم

رازهای زندگی من

من برگشتممممممممممممممم فوریه27, 2008

Filed under: روزمره — maral @ 17:49

سلااااااااااااااااااااام. من برگشتم.خوبه خوبین؟چقد دلتون برام تنگ شده.اصلا تنگ شده یا نه. به هر حال من که دلم واسه خونم خیلی تنگ شده بود. راستی برام دعا کردین؟ امتحان دادم. دیگه از اینجا به بعد با خداس.شما چه خبر کلی از همه جا همه چی و همه کس عقب موندم.بی خبر از همه جا. این مدت تو قرنطینه(اگه غلطه شرمنده!) همه چی تعطیل بود جز درس.تجربه ای بود واسه خودش .تا حالا اینجوری درس نخونده بودم.حالا تا نتیجه چی بشه. فعلا یه سر به وبلاگستان بزنم ببینم دنیا دست کیه؟ تا بعد.

 

ماچچچچچچچچچچچچچچچچچ! آگوست22, 2007

Filed under: روزمره — maral @ 23:22

سلام به همگی تو این مدت کلی اتفاق افتاده که نمی دونم از کجا شروع کنم برا تعریف کردن.ولی مهمتراشو می گم.اینکه اول از همه تصمیم گرفتم واسه فوق بخونم. هر چند تا همین یه ماه پیش اصلا نمی خواستم فکرشو بکنم. اصلا نمی تونستم طرف کتاب برم ولی بعضی چیزا تو مسیر آدمه باید طی بشه حتی اگه نخوای وادارت می کنه. درس خوندن فک کنم تو مسیرم بوده چون همه چیز منو بالاخره به طرفش برگردوند. راستی مامانم بد نیست.همچنان دراز کشیده اما بهتره. کارام خیلی زیاده اما به هر حال خودمو میرسونم به خصوص که درس خوندنم بهش اضافه شده. اون موسسه ای که ازش براتون گفته بودم یه موسسه متا فیزیک و انرژی درمانیه.ریکی.شاید درموردش شنیده باشین. به هرحال این از جمله چیزایی بود که دوست داشتم تجربش کنم.در کل مبحث قابل تاملیه.چون تازه واردش شدم چیز بیشتری نمی تونم ازش بگم. اگه شمام چیزی می دونین حتما برام بنویسین.و یه اتفاق وحشتناک دیگه ای که تو این هفته افتاده فوت مامان راحیل دوستمه. واقعا تکان دهنده بود. نمی دونم چی بگم اما راحیل واقعا تنها شد. سعی می کنیم هواشو داشته باشیم اما هیچ کس جای مادر آدمو نمی گیره. جدا براش نگرانم.

پ.ن: خداییش دلم تنگ شده بود حسابی!!!!!!!

 

آگوست5, 2007

Filed under: روزمره — maral @ 20:51

سلام یک هفته است که نه میلامو چک کردم نه پست نوشتم نه وقت کردم ببینم تو نت چه خبره. به یادم باشیدا اگه خبری ازم نیست واسه اینکه خیلی درگیرم سر فرصت میام کامل توضیح می دم.بای فعلا!

 

افسانهء من ژوئیه29, 2007

Filed under: روزمره — maral @ 21:28

واقعا کی هستم و برای چی زندگی میکنم؟هر روز بیشتر از دیروز برای زندگی تلاش میکنم خودمو به آب و آتیش می زنم هر راهی رو امتحان می کنم.درس می خونم.مهارت های مختلف رو یاد می گیریم از هر کسی که می تونه چیزی یادم بده کمک می گیرم.کار می کنم.برای چی؟همش نگران اینم که این همه جلز و ولز کردنا تو جهتی که باید نباشه. اعتقاد دارم هر کسی با یه تعهد به دنیا میاد .همون طرح الهی ،افسانهء شخصی یا راه راست خودش. اما خیلی از ما در جریانات مختلفی که در مسیر زندگیمون اتفاق می افته از این مسیر فاصله می گیریم.چیزی می شیم که قرار نبوده باشیم.این احساس دلتنگی ای که اکثر اوقات با وجود همهء این تلاشها دچارش می شیم به نظرم ناشی از همین دوری از خود واقعیمونه.هر روز دنبال یه راه تازه هستم که این مسیر واقعیمو پیدا کنم و به قول کوئیلو افسانهء شخصی خودمو زندگی کنم. کلافه ام ،دلتنگم ،احساس بلاتکلیفی میکنم. آدم پرانرژی مث من امروز حتی حال باشگاهم نداشت.چند وقت پیش آگهی یه موسسه ای رو دیدم که فک کنم بتونه بهم یه کمکی تو پیدا کردن سوالام بکنه.شاید!یه سری زدم.فعلا چیزی دربارش نمی نویسم تا کاملا مطمئن شم.

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش                       باز جوید روزگار وصل خویش

 

دلتنگی ژوئیه28, 2007

Filed under: روزمره — maral @ 20:02

سلام .خوبید همگی؟ دلم برای همگی تنگ شده.خسته ام و کلی کلافه .مادر هم بد نیست. فعلا که حسابی کلافم ولی دلم می خواد یه دلی از عزا(اگه غلط نوشتم درسش کنید لطفا) دربیارم و یه پست درست حسابی بنویسم از درگیریام ولی باشه واسه بعد . فقط از همه که به فکر بودید و دلگرمی دادید واسه جریان مامان ممنون.

 

ژوئیه22, 2007

Filed under: روزمره — maral @ 22:16

من اومدم ولی شرمنده از سوغات خبری نیست.چه سفری! چشتون روز بد نبینه.من بینوا که پامو نذاشته اصفهان نمیدونم چرا تب کردم.حالا این به کنار تا یه روز اومدم بهتر شم و یه دوری تو شهر بزنم …………………. ای!(آه از ته دل با کمی سکوت و کلی غم) صبر کنین می گم خوب مگه نمیبینین ناراحتم.آره میگفتم تا اومدم یه کم به قول اصفهونیا تو شهر تاب بخورم هنو پامو نذاشته خونه گفتن مادر تصادف کرده و بردنش بیمارستان دیگه نمیگم چه حالی شدم چون معلومه.بنده خدا کمرش مو ورداشته و براش کمربند طبی سفارش دادن مام دو روزی تو بیمارستان معطل بودیم . حالا تازه دیشب آوردیمش خونه یعنی برگشتیم وطن. دیگه بیشتر از این راستش دل و دماغ نوشتن ندارم تازه کلی ام خستم. پس فعلا بدرووووووود.

 

بای بای ژوئیه14, 2007

Filed under: روزمره — maral @ 17:57

دوستان عزیز و یاران باوفا با ابراز دلتنگیه فراوان احتمالا یک هفته در خدمتتان نخواهم بود.از آنجا که خواجهء اصفهان طلب کرده خیلی یی هویی سعادت زیارت سیو سه پل و سایر اماکن متبرک اصفهان دست داده. این است که بدی خوبی دیدید هلال بفرمایید یعنی حلال بفرمایید.با اجازهء همگی ما رفتیم بای بای.(با ریتم لطفا خوانده شود.)

 

بی پایان ژوئیه13, 2007

Filed under: اجتماعی — maral @ 11:16

هر بار تصمیم می گیرم چشمهام رو ببندم به اونچه که دورو برم میگذره و زندگی خودمو بکنم .برم و بیام بگم گور بابای همه .اگه اعدام میکنن به درک مث خیلیا که می گن به درک حقشونه، اگه سنگسار می کنن منم بگم می خواس کثافتکاری نکنه، منم اگه نونمو دادن بگم مرگ بر آمریکا و اگه به پی سی خوردم نامهء عجزو التماس بنویسم واسه رئیس جمهور. مگه کار دیگه ای هم میشه کرد وقتی با هر کی حرف میزنی حتی اونایی که شب و روز به این نظام بدو بیراه میگن میبینی همشون یه جورایی دارن اب به آسیاب همین حاکمان زور میریزن. دیگه جای حرفی نیست گفتنیا رو گفتن . هر چند دیگه جای گفتنم نیست چون کسی که باید این حرفا رو بشنوه نیست. وقتی گروگر باسوادای مملکت و به جرم مخالفت و اقدامات براندازانه و جاسوسی نیست و نابود می کنن جوونایی که از جوونیشون بخاطر حقو حقوق  مردمی که اصلا مفهوم حق رو فراموش کردن میگذرن.اونوقت اونایی که با طلسم افیون نسل سوختهء این مملکت رو به بند می کشن آزاد میگردن تو خیابونا و طعمه های جدید شکار میکنن. دیگه واقعا چه حس و حالی داریم از آزادی از اصلاح قانون از حق حرف بزنیم وقتی اینجا برای جمع کردن یه فروشنده مواد زنگ می زنی و بهت میگن باید شاکی خصوصی داشته باشه و جنبش زنان با ستاد مبارزه با مواد مخدر  طرف  میشن.چاره اماچیست؟شاید هم چاره ای دیگر نیست!!

 چه گریزیست ز من؟

چه شتابیست به راه؟

به چه خواهی بردن

در شبی این همه تاریک پناه؟

فروغ

 

زندگی ژوئیه9, 2007

Filed under: شعر — maral @ 18:42

جهانی را در ذره ای شن دیدن،

و بهشتی را در گلی وحشی،

در مشتی،بی نهایت را گنجاندن،

و در ساعتی،ابدیت را دیدن

 ویلیام بلیک

 

برداشت آزاد ژوئیه7, 2007

Filed under: اجتماعی — maral @ 21:41

1.jpg

معجزهء هزارهء سوم

آنچه می بینید تصویر پشت جلد یک کتاب است و نوشتهء قهوه ایه پایین کتاب معجزهء هزارهء سوم است.حالا این معجزه چی و کیست به عهدهء خواننده می گذاریم.