آغوش گرم

رازهای زندگی من

دلتنگی ژوئیه28, 2007

Filed under: روزمره — maral @ 20:02

سلام .خوبید همگی؟ دلم برای همگی تنگ شده.خسته ام و کلی کلافه .مادر هم بد نیست. فعلا که حسابی کلافم ولی دلم می خواد یه دلی از عزا(اگه غلط نوشتم درسش کنید لطفا) دربیارم و یه پست درست حسابی بنویسم از درگیریام ولی باشه واسه بعد . فقط از همه که به فکر بودید و دلگرمی دادید واسه جریان مامان ممنون.

 

3 Responses to “دلتنگی”

  1. مسعود Says:

    (:

  2. Alireza Says:

    تو ايستادن و از پانيفتادن را خوب مي‌شناسي؛ مارال عزيز! اين خستگي‌ها رفتني است و مارال پايدار و ماندني‌.
    اين بيت از حسين منزوي است؛ براي تو مي‌نويسم:

    آمدی؟ باز کن این پنجره را
    پر از آواز کن این حنجره را

  3. nima Says:

    به دريا شكوه بردم از شب دشت
    وز اين عمري كه تلخِ تلخ بگذشت

    به هر موجي كه مي گفتم غم خويش
    سري ميزد به سنگ و باز مي گشت


بیان دیدگاه